برگ چهل و دوم از آلبوم جويندگان عاطفه چهارشنبه، 29 آذر 1385
 
جویندگان عاطفه
به دنبال یک آشنا
 
 
سه شنبه 6 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 11:33 قبل از ظهر ::  نويسنده : مينا

 

۳۶ سال انتظار براي ديدن خواهر

پدر و مادرم در هفتم شهريور سال ۱۳۵۰ پس از اختلاف بسيار از هم جدا شدند. در آن زمان من كودكي ۵ ساله بودم. مادرم سرپرستي مرا به عهده گرفت و خواهرم را به پدرم سپرد تا او را نزد خود نگه دارد. چند روز بعد وقتي مادرم سراغ خواهرم را گرفت با ضد و نقيض گوييهاي پدر مواجه شد و بالاخره متوجه شد كه پدر خواهرم را گم كرده است. براي يافتن او مادر تمام تلاشاش را كرد ولي بيفايده بود. وقتي به سن نوجواني رسيدم متوجه شدم كه خواهري گم شده دارم. براي شادي مادرم و براي يافتن سؤالي كه ذهنم را آزار ميداد شروع به جستوجو كردم وميخواستم هر طور شده خواهرم را پيدا كنم. بعد از جستوجو در مداركي كه وجود داشت متوجه شدم طلاقنامهاي از آن زمان وجود دارد. با اين مدرك موفق شدم رد خواهرم را در بهزيستي پيدا كنم. ولي در بهزيستي به من گفته شد كه او را به فرزندخواندگي دادهاند. تنها عكسي كه از خواهرم در پرونده اش وجود داشت به من داده شد و در شرح حالاش خواندم كه خواهرم در حالي كه يك سال و نيمه بوده است به كلانتري ۱۶ تهران سپرده شده و در بهزيستي نام او را پريوش گذاشتهاند و بعد از آن به فرزندخواندگي رفته است. آن طور كه به من گفته شد خواهرم در سال ۷۲ براي يافتن خانوادهاش به بهزيستي اشرفي اصفهاني واقع در پيچشميران مراجعه ميكند و ميگويد او را هماكنون زهرا صدا ميكنند. تنها ميدانم مردي به نام فرضالله و زني به نام نيمتاج او را به فرزندي گرفتهاند و پدرخواندهاش در انبار گندم كار ميكند و اكنون دو فرزند پسر دارد. خواهرماي كاش بداند كه برادرش نگران حال اوست و مادر دلتنگاش چشم به در دوخته است و بارها و بارها با خودش تكرار كرده كه چرا وقتي پدر او را رها كرد نوك انگشت پاي دخترك زخم بود و به جاي شلوار، پارچهاي سفيد به دور او پيچيده بود.

 

سوختگي قبل از رهايي

دو، سه ساله بودم كه از خانه بيرون آمديم. آن روز به خوبي در ذهن من مانده است با اينكه كودكي بيش نبودم. سال ۶۷ به پايان خود نزديك ميشد. همراه پدر و مادرم بودم كه يكدفعه انفجاري روي داد و همه جا شلوغ شد، وقتي به خود آمدم در بيمارستان بودم. بعد از جراحت و بيمارستان و چند روز بيقراري، وقتي بهتر شدم سوار ماشيني شدم كه مرا به جايي برد كه بچه هاي زيادي در سنين مختلف در آنجا بودند. خيلي زود متوجه شدم در آن مكان بچه هايي كه تنها ماندهاند، زندگي ميكنند و در اين خانه هيچگاه نميتوانم كسي را مادر و يا پدر صدا كنم. ۲ سالي در ميان كودكان تنها زندگي كردم و بعد از آن زن و مردي آمدند و مرا با خودشان بردند به اميد آن كه شكوفهاي به گيسوانم بزنند. بزرگتر كه شدم متوجه شدم آنچه در ذهن من ميگذرد، شايد يك خواب، يك رؤيا و يا يك افسانه است. در پرونده بهزيستي سرگذشت من طور ديگري رقم خورده است، در آنجا چنين آمده كه من در ۲۳ اسفند سال ۶۷ در حالي كه شلوار، ژاكت و كلاه قرمز رنگي به تن داشتهام با يك دمپايي رها شدهام و مأموران كلانتري مهرآباد شمالي مرا در رستوران ترمينال غرب پيدا كردهاند. آثار سوختگي روي دست چپ و سمت چپ من نشان ميدهد كه حادثهاي تلخ را گذراندهام. شايد آن انفجار و آن تصوير نشانگر خاطره تلخ پنهان زندگي ام باشد

 





درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید به نام او که قلم به دستم داد تا بنگارم از آنچه که در کنج دلها به فریاد کشیده میشود و بنویسم از واژه غریب عشق که زیر تلی از خاکروبه های بی احساسی مدفون میگردد. ساحل در انتظار موجی از احساس و عاطفه است که روحش را با زلالی آن جلا دهد. و من همان ساحل هستم
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان جویندگان عاطفه و آدرس joyandeganeatefeh.LoxBlog.i r لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 9
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 10
بازدید ماه : 319
بازدید کل : 22924
تعداد مطالب : 86
تعداد نظرات : 11
تعداد آنلاین : 1